هر کسی بش می رسید اول دست می کشید رو سرشو می گفت چه جورابای قشنگی
اما سالومه دست از گریه نمی کشید فقط گریه می کرد و پاشو می زد زمین ، گاهی وسط گریه هاش می گفت من اینا رو نمی خواستم
دوباره نفر بدی : دست می کشید رو سرشو می گفت چه جورابای قشنگی ، چه رنگای خوشگلی داره
سالومه دیگه پا روی زمین نمی زد، اما همچنان شدید گریه می کرد و می گفت من اینا رو نمی خواستم
نفر بعدی : چه جورابای قشنگی ، از کجا خریدی خانوم خشگله؟
نفر بعدی : ووووووووووووووای چه جورابایی ! کی برات خریده عزیزم ؟ چه نازه
دخترک دیگه فقط گاهی بقض می کرد و می گفت من اینا رو نمی خواستم
نفر بعدی ، نفر بعدی ، نفر بعدی .....
سالومه این بار ایستاد یه نگاهی به جوراباش کرد ؛ جورابای بلندی که تا زانوش بود ، راه راه و رنگارنگ ، با رنگایی مناسب با لباسش؛ نه دیگه گریه می کرد نه پا به زمین می زد فقط گفت : " من اینا رو نمی خواستم ؟ "
مامانش بوسیدش و گفت : " عزیز دلم من که گفتم این جورابات بیش از اون جورابات که تور داره و کوتاهه به این لباست میاد."