تو که هر روز میای اینجا بیا جلوتر می خوام از نزدیک ببینمت
بیا جلوتر ، بازم ...
بشین ...
من زیاد خوب نمی بینمت ، اگه کسی رو دوست نداشته باشی نمی بینیش چه در این دنیا چه تو دنیای دیگه مهم نیست اصلا به چشمت نمی یاد .
بشین سر پا خسته می شی و این فقط تویی که خسته می شی من که جام راحته ...
از خودت بگو از زندگیت ، راضی هستی دنیا به کامت هست ؟ تا از خودت چیزی نگی من چیزی ازت نمی دونم ... چرا هر روز می یای اینجا ؟ خیلی دور می ایستی من نه می بینمت نه حتی می دونم هستی چه برسه به این که بدونم تو دلت چی می گذره یا از من چی می خوای ...
بیا جلوتر من نمی بینمت ...
می بنی خیلی از کودک درون شنیدیم اما انگار همه ما یه چیز دیگم داریم اسمش می زارم مادر بزرگ درون نمی بینه تا نزدیک نشی ... بیا جلوتر نمی بینمت