همیشه دلم می خواست خانه یمان حیاط داشته باشد، تا بعد از ظهرهای تابستانی آبی در آن بپاشم و حصیری در آن بیاندازم و در حالی که فضا پر از عطر خاک نم خورده است کتابی بخوانم.
یا حتی گاهی باغچه ای آب بدهم و برای شام ریحان و نعنا بچینم، تر و تازه.
به نظرم یک حیاط حتی بدون باغچه هم با صفاست. کافی است شب ها حصیری بیاندازی و هندوانه ای قاچ بزنی و خانواده بگویند و بخندند و هندوانه بخورند، به دور از هیاهوی بی بی سی و اخبار داخله.
هوا که مهتابی باشد ، پشه بندی بزنی و پارچ آب یخی برداری و شب را زیر سقف مهتابی آسمان بخوابی. حال اگر 4 ستاره هم در آسمان باشد که شبی رویایی خواهی داشت. و از آن بهتر وقتی است که مهمانی داشته باشی با دغدغه های هم رنگ خودت تا شب را با هم صحبتی و خنده سحر کنی و ستاره ها که محو شدند بخوابی تا گرمای خورشید ظهر بیدارتان کند.
حیاط که داشته باشی ، روزهای گرم تابستانی که دوستان سراغی نمی گیرند و برنامه ای نداری ، تب بی حوصلگی ات را آنجا با یک نوشیدنی خنک با یخهای غوطه ور در آن ، اگر آب پرتغال یا هندوانه باشد که چه بهتر، تسکین می دهی.
انگار حیاط که داشته باشی ، حیات داری.