پاهاش توان نداشت ، خستگی وجودشو در بر گرفته بود ... کفشاشو در آورد ، چمن ها مرطوب بود . پاهاش این رطوبت رو حس می کرد ... بوی چمن همه جا پر شده بود . روی یک نیمکت توی غروب نشست کیفشو گذاشت روی نیمکت چشماشو بست ... چمن مرطوب بود ، بوی چمن فضا رو پر کرده بود و پاهاش خسته بود.


چشماشو باز کرد کیفشو برداشت کفشاشو پوشید پاهاش دیگه خسته نبود و خورشید دوباره از شرق طلوع کرده بود . از روی نیمکت پا شد و رفت ، چمن هنوز مرطوب بود ولی اون این بار اینو حس نکرد چون


                        هرچند چمن مرطوب بود ، بوی چمن فضا را پر کرده بود ولی پاهاش دیگه خسته نبود.



نوشته شده در  شنبه 88/5/3ساعت  3:43 عصر  توسط گل ارا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگی تلگرامی ما
شکوفه
گلنار
قاصدک
آره خلاصه 2
آره خلاصه
به زودی
ایمان
عطر دارچین
همیشه دلم می خواست ...
پای خرگوش
[عناوین آرشیوشده]